...
دو سه هفته ایه زیاد خواب می بینم. اغلب موارد هم خواب های خوب. به همون نسبت که خواب هام زیاد شده، فراموش ایم هم. بهمین خاطر اول صبح که بیدار میشم قبل از هرکاری چکیده!! خوابمو تو گوشیم مینویسم تا یادم نره...!
تو این هفته دوبار دیدمت. اولین بار کنارت ایستاده بودم و در کمال تعجب تو داشتی با خط ثابت شماره منو میگرفتی انگار نه انگار که من کنارت ایستادم!
دومین بار اومده بودم جایی که یادم نمونده کجا بود، اما چندنفر دانشجو که همشون آملی بودن و اصرار داشتن که تهرانی حرف بزنن، اومدن طرف من و درباره دانشگاه و سیاست و ... پرسیدن. بعدش من اومدم پیش تو که مثل همیشه تنها نبودی!. نفهمیدم چرا روی میز جلوت یه نقشه پهن کردی و داشتی با خط کش و اینجور چیزا یه چیزی میکشیدی. بعد سلام و احوالپرسی اسم یه بنده خدایی رو آوردی (که اسمش یادم رفت) و گفتی که برو جلو من مثل کوه پشتتم یا مثلا مثل کوه پشتت ایستادم...
پی نوشت: چه زخم ناتمومی
پایان قصه های بهاران مبارک است/آغاز فصل سرد زمستان مبارک است/این رای ها که رمز فرج را نشانه رفت/بر حلقه های فکری پنهان مبارک است/آمد دوباره موسم نسیان آن امام/این موج خشم و حمله به ایمان مبارک است/شب های تار و کلبه بی نور مومنان/منع سخن ز حجت یزدان مبارک است/اما حقیقت است امامی که غائب است/شاهد میان خیل شهیدان مبارک است