جرعه هایی از "سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار"-4
پس این بهشت ها کدوم جهنمی هستند؟
... از دیشب که پدرم بیدارم کرد هنوز نخوابیده ام. پلک هایم سنگین شده اند. دلم می خواهد همین جا روی نیمکت دراز بکشم و بخوابم اما به جای آن کیفم را باز می کنم و داستان " روباهی که نمی خواست روباه باشد" را بیرون می آورم. اسم نویسنده اش یحیی سورآبادی است. برای اولین بار است اسمش را می شنوم. کل داستان دوازده صفحه دست نویس است. بدون هیچ نقاشی یا طرحی.معمولا داستان هایی که برای بررسی به دفتر انتشارات می آیند تایپ شده و همراه با چند نقاشی رنگی هستند. از آن نقاشی هایی که فقط توی کتاب های کودکان پیدا می شود. منظورم نقاشی از جاهایی است که انگار قطعه هایی از بهشت هستند.مرغزاری زیبا و چمنزاری به رنگ سبز ملایم و جاده ای خاکی و پر پیچ و خم که دهکده ای را به نهر کوچک زیبایی وصل می کند. وقتی بچه بودم دلم می خواست توی یکی از دهکده های این کتاب ها زندگی کنم. فکر می کردم در این دهکده ها هیچ وقت چیزی تغییر نمی کند؛ کسی پیر نمی شود، کسی نمی میرد، کسی مریض نمی شود. فکر می کردم آنجا همه چیز ثابت است. خیال می کردم در این جور جاها بچه ها همیشه بچه اند، پیرمرد ها هزاران سال توی قهوه خانه ها می نشینند و چپق می کشند و خاطره تعریف می کنند. زن ها میلیون ها سال نان می پزند و شیر می دوشند و از رودخانه آب می آورند. تقریبا هر وقت این نقاشی ها را می بینم با صدای بلند توی مغزم فریاد می زنم:" پس این بهشت ها کدوم جهنمی هستند؟"...
پایان قصه های بهاران مبارک است/آغاز فصل سرد زمستان مبارک است/این رای ها که رمز فرج را نشانه رفت/بر حلقه های فکری پنهان مبارک است/آمد دوباره موسم نسیان آن امام/این موج خشم و حمله به ایمان مبارک است/شب های تار و کلبه بی نور مومنان/منع سخن ز حجت یزدان مبارک است/اما حقیقت است امامی که غائب است/شاهد میان خیل شهیدان مبارک است